جلسه چهارم رابطه عشق زن و مرد- ترم تابستان98

موضوع کلاس امشب با تصور کردن یک موقعیت خاص در یک رابطه‌ی عاشقانه شروع شد: موقعیتی که دو نفر دور از هم قرار گرفته‌اند، اما جدا از اینکه هر کدومشون چه احساسی دارن، چیزی که بین‌شون رد و بدل می‌شه اونقدر ساده و شفافه که بیان‌کننده‌ی کیفیت عشق بین این دو نفر هست و اون‌قدر عمیقه که هر دو رو عمیقا شعف‌مند می‌کنه.
اما برام جالب بود که چرا از این تصویر جلوتر نرفتیم؟! مثل اتفاقی که توی سینما با طولانی‌ کردن بیش‌ از اندازه‌ی یک پلان می‌افته: موندن در موقعیت و رد نشدن از اون غریبه بودن ما رو با موقعیت برجسته می‌کنه و باعث می‌شه توی جزئیات آشنا به دنبال پیچیدگی‌ها باشیم. واقعیت این بود که ما با تصویر امشب از رابطه‌ی عشق غریبه‌ بودیم! برخلاف تصور اولیه‌مون، واقعا آیا یک رابطه می‌تونه فرستادن تصویری از خود برای یار یا توصیف ِدرست‌کردن یک وعده غذای خوشمزه برای او باشه؟ این جلوتر نرفتن به چالش کشیدن منطقی بود که توش داریم زندگی می‌کنیم. منطقی که یک طرفش فروختن خودمون، یا رها کردن ارزش‌هامونه و یک طرفش ارضا شدن میل مالکیت. توی این منطق رابطه‌ی عشق جایگاهی نداره.
درس دیگه‌ی کلاس امشب برای من این بود که راه برون رفت از این منطقی که شاید حداقل در مورد من خیلی جاها مقاومتم رو خورد می‌کنه، ساختن سرمایه‌ اجتماعی از طریق تجربه کردن شکل‌های دیگه‌ای از بودن کنار هم باشه. مثل همین بودن‌هامون کنار هم هر دوشنبه یا هر چهارشنبه. بودنی که می‌تونه هم باکیفیت‌تر باشه و هم وسیع‌تر. بودنی که فعال‌تر و پویاتر شدنش در ابعاد دیگه‌ی زندگی هم سرایت می‌کنه و بقیه روابط رو هم متحول می‌کنه.
و برعکسش هم به نظرم صدق می‌کنه، یعنی تازمانی که روابط دیگه‌مون متحول نشن، امکان تجربه رابطه عشق هم شاید واقعا نباشه!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *