من از نسلی هستم که به واسطهی شهر نشین بودنمان در نوجوانیهایمان تنها فیلمهای آمریکایی میتوانستیم ببینیم
فیلمهایی که بعد از فیلمهای وسترن عمدتا به نحوی با زندگی ارتشی در ایلات متحده مربوط بود بیچاره سربازهای که در این فیلمها وارد گروهان میشدند و یک سر گروهبان عوضی، بی اخلاق به هر بهانهای پدر این سرباز را در میآورد تا یک آدم دیگری برای ارتش آمریکا از او بسازند.
این خاطرات در ته ذهنم همیشه بوده و در این چند روز حال و شور عجیبی دارم که یک خانم خوشگل (اگر خوشگلی جز جرایم نباشد)با یک زبان فارسی سلیس دارای درجهی سرگرد ارتش ایلات متحده و فرمانده تیم پروژهی فضایی آرتمیس به مثابه یک فضانورد برای شش ماه عازم ایستگاه فضایی بینالمللی شد،
البته اینقدر ساده لوح نیستم که امکان اینکه کل ایالات متحده یا ارتش آن کشور عمدا او را جلوی صحنه گذاشتهاند را در نظر نگیرم در حالیکه به این امکان هم فکر میکنم به یاد شادروان مریم میرزاخانی میافتم که درخشانترین چهرهی دنیا در عرصهی ریاضیات شد و دهها مورد دیگر در همهی حیطههای علمی، اجتماعی، هنری و فرهنگی که خمیر مایههایشان به نحوی در این جامعه شکل گرفته بود و رشد، شکوفایی و درخشندگیشان در جای دیگری از دنیاست اگر آن خمیر مایه این ظرفیتها را داشته است چرا اینقدر تفاوت در فرآوردهها، نتایج و مسیرها بوده است؟