ما بالاخره متحول شدیم و در نتیجه این تحول
روانشناسى، روانکاوى و روان درمانى دیگر معناى منفى گذشته را ندارد حتى در بعضى محافل جمله ى “با مشاورم قرار دارم” علامت شخصیت بودن شده است، من این تحول را به فال نیک میگیرم و نظر خواهى از یک متخصص پدیده هاى شخصیتى/روانى براى انتخاب یار، همسر و همراه زندگى را هم ضرورى.
یکى از نکاتى که با وجود این تحولات براى من چندان قابل درک نیست مساله “پایان رابطه عاشقانه است” میپذیرم که رابطه اى خاص اگر امکان و بستر روزمرگى دو نفر را داشته باشد انقطاع در آن گیجى، دلسردى و حتى نا امیدى میتواند بیافریند پدیده هایى که هر یک میتوانند منشا یک افسردگى جدى بشوند،
مشکل من با پیش فرض چنین شرایطى است اگر رابطه اى واقع بوده باشد
آیا میتواند پایان یابد؟
انقطاع شاید ولى پایان خیر
توضیح میدهم یکسرى ادعاها را ندارم و از گفتن نمیدانم هم واهمه اى نیست ولى برخى از افکار تخصصى ولى عامیانه شده نوابغى مثل انیشتن را هم قبول دارم و هم برایم مهم است بعید نمیدانم که برداشتم از این افکار حتى نادرست باشد ولى تا زمان اثبات آن نادرستى به آن باور دارم براى این بحث مقصودم تبدیل انرژى به ماده و ماده به انرژى است یک رابطه عاشقانه داراى جنبه هاى دوگانه/دوجانبه ى مهرورزى است و شاید این مهروزى تا حد عمیق و وسیع آغوش، نوازش و بوسه پیش برود.
چه رابطه اى بین این دو پدیده میتواند باشد
برداشت من از نظریه ى انیشتن و مخالفتم با امکان پایان رابطه عاشقانه؟
پیش از این مفهوم واقع را مطرح کردم اگر رابطه عاشقانه واقع بوده باشد یعنى آن انتقال انرژى بین طرفین صادقانه و عمیق اتفاق افتاده باشد مستقل از آگاهى طرفین این انرژى مهر در درون هر یک به نحوى خاص، ویژه و متمایز ماده اى را مى آفریند
میزان آگاهى دو فرد مشغول به رابطه عاشقانه نه در رابطه با کیفیت و میزان انرژى که بینشان رد و بدل میگردد و نه اینکه در تجلى وجودشان آن انرژى شکل ماده به خود میگیرد، تغییرى در شکل گیرى و بروز این روند ندارد در نتیجه اگر حتى رابطه عاشقانه منقطع گردد انرژى/ماده دریافت شده در وجود هر یک کماکان حضور دارد و به قول اندیشمندان هندى مکتب جانیزم تبدیل به بخشى از جانشان شده است
“فرایند این روند رضایتمندى عمیق از وجود یار حتى هنگامیکه یار دیگر حضور ندارد.”
این رضایتمندى آیا عنصر اساسى خوشبختى نیست؟