خرد از خرد سوالی میپرسد. در اینجا خرد هم فاعل است و هم مفعول؛ خردی که با طرح سوال مفعول واقع شده جوابی برای سوال ندارد و نمیتواند به این سوالی که خرد از او پرسیده جواب بدهد.
برای کانت این مسالهای نیست. چرا؟
آن سوالی که برای خرد مطرح شده در ذهن خرد باقی میماند، و خرد با این سوال درگیر است. اینکه چگونه ، کی، کجا به آن جواب دهد مسالهی خرد است.
خرد مورد پرسش توسط خرد قرار میگیرد و از آن لحظه به بعد سوال در ذهن خرد مطرح است.
برای من سوالی ساده و چالشبرانگیز در این مقطع زندگیم، مشخص کردن پاسخم به یک ضرورتی است که تعریف کردهام: «ضرورت داشتن دلخوشیهای کوچک در زندگی روزمرهام»
پیادهروی در کوهپایه، یا کنار ساحل، امکان شنیدن صدای باد و نسیم، دیدن جوانههای برگها در آغاز بهار… ساختن و خلق کردن